هجده ماهگی
نفس ترینم. چه کنم با شیطنتها و دلبریها و زبون ریختنهات.... گاهی اینقدر شیرین میشی که دلم میخواد درسته قورتت بدم .گاهی اینقدر بداخلاق و بد اخمی و گریه امونت نمیده که دلم میخواد یه گوشه کنجی پیدا کنم دور از هیاهوی درون و بیرون تو کمی برا خودم خلوت کنم.
حرف زدنت روز به روز داره بهتر میشه دایره لغاتت گسترده تر و علاقه ات برا بازگو کردن حرفهای ما ستودنیه.به یادگار مینویسم روی دیوار این خونه تا یادم نره دلبری کردنهات رو با کلمات نصفه نیمه ای که ادا میکنی:
دایی؛چایی
دِیدون؛زیتون
إما؛خرما
ایار؛خیار
مو؛موز
آبیده؛خوابیده
بازینیشه؛باز نمیشه
بیس؛سیب
اُداااد؛افتاد
یفت؛رفت
منووون؛ممنون
ماس؛ماست
اتا؛رستا
بشینم.پاشو بیا رو کامل ادا میکنی .جمله آب بده و به بده رو خیلی وقته میگی خواهری رو عاجی صدا میکنی،عاشق برگشتن یسنا از مدرسه ای تا بتونی از غفلتش استفادهدکنی و کیفش رو بریزی بیرون .از بیرون که میایم شما مسول باز کردن در جاکفشی هستی و تا هر سه تامون کفشهامون رو داخل جا کفشی نذاریم خیالت راحت نمیشه . در خونه رو شما بابد ببندی که ممکنه چند دقیقه ای دلت بخواد همونجا وایسی و در رو نبندی... گاهی اخرش با گریه مجبوریم که در ورودی رو ببندیم . به محض اینکه بخوام سفره جمع کنم شما بدو بدو میری سفره پاک کن میاری و هیچ کس اجازه نداره غیر از خودت سفره و سفره پاک کن رو ببره و بیاره. دلبرک شیرین زبونم عاشقتم باهمه گریه ها و خنده هات