رستا جانرستا جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره

رستای دنیای ما

هجده ماهگی

نفس ترینم. چه کنم با شیطنتها و دلبریها و زبون ریختنهات.... گاهی اینقدر شیرین میشی که دلم میخواد درسته قورتت بدم .گاهی اینقدر بداخلاق و بد اخمی و گریه امونت نمیده که دلم میخواد یه گوشه کنجی پیدا کنم دور از هیاهوی درون و بیرون تو کمی برا خودم خلوت کنم. حرف زدنت روز به روز داره بهتر میشه دایره لغاتت گسترده تر و علاقه ات برا بازگو کردن حرفهای ما ستودنیه.به یادگار مینویسم روی دیوار این خونه تا یادم نره دلبری کردنهات رو با کلمات نصفه نیمه ای که ادا میکنی: دایی؛چایی دِیدون؛زیتون إما؛خرما ایار؛خیار مو؛موز آبیده؛خوابیده بازینیشه؛باز نمیشه بیس؛سیب اُداااد؛افتاد یفت؛رفت منووون؛ممنون ماس؛ماست اتا؛رستا بشینم.پ...
16 بهمن 1396

میوه تابستونی

امروز ۱۴ماهه شدی دخترکم. هر روز شاهد پیشرفتت تو همه چیز هستیم . ارتباط اجتماعیت تا حرف زدنت و تکامل همنوایی چشم و دستت. این روزا وشت سر هرچیزی که به دستت میدیم کلمه ممنون رو ازت میشنویم جان مادر... اینقدر خوش ،ادا میکنی که هرچیزی دم دستم باشه بهت میدم تا دوباره تکرار کنی .تکرار حرفهات مثل قند شیرینه برام..
31 شهريور 1396

عشق مادرانه

در عشق زن و مرد دو نفر که جدا بودند یکی میشوند. در عشق مادرانه دو موجود که یکی بودند از هم جدا میشوند. مادر تنها نباید این جدایی را تحمل کند، بلکه باید آرزومند ان باشد و به حصول ان کمک کند. فقط در اینجاست که عشق مادرانه به صورت تکلیفی خطیر جلوه می کند، زیرا احتیاج به فداکاری دارد،نیاز به این دارد که بتوان همه چیز را نثار کرد، بدون اینکه توقعی جز خوشبختی کودک در میان باشد. از کتاب هنر عشق ورزیدن (اریک فروم ) این رو زینب عزیزم دقیقا روزی تو گروه مادر و کودکمون گذاشت که من تصمیم به جدا کردن اتاق خوابت بودم. تخت رو به اتاق خواهری منتقل کردیم و تا شب که قرار بود توش بخوابی من دلم شور میزد که زینب جون با متن زیباش به دادم رسید. خداروشکر اصلا...
12 شهريور 1396

دور اول جان جانان

یکسال پیش چنین وقتی پر بودم از تو!نگرانی وشادی ،ترس و خوشحالی هردوباهم تو دلم جا کرده بود...یک دورخورشیدی گذشت از اون روز به یاد موندنی ورودت به دنیای ما...حالا که نگاه میکنم میبینم یکسالمون پر بوده از قد کشیدنها... اشک و لبخندها... خواهرانه های یسنا، پدرانه های بابا محمد و مادرانه های من ...هممون با تو بزرگ شدیم شکل گرفتیم... تو یکساله شدی و ما بزرگتر  یکساله شدنت مبارک جان جانان        
31 تير 1396

محکم و استوار به پیش

دیگه یاد گرفتی چطور تعادلت رو حفظ کنی و راه بری ازین به بعد گامهای زیادی رو باید برداری نازنینم .زمین خوردنهای بسیار در پیش داری و تو از الان یاد میگیری که بعد زمین خوردن روی پای خودت بلند بشی 
20 تير 1396

تاتی گونه

دلبرکم!چند روزه در تلاشی که بدون کمک و مستقل راه بری چند قدمی میری ولی هنوز قدمهای محکم برنمیداری . دوتا مروارید بالایی هم بعد از دوهفته بیقراری کامل درومد و یکی دیگه هم تو راه داری. تلاشت برای راه رفتن و ارتباط گرفتن دیدنیه. دونه دونه وسایلای سبد بازیت رو میاری میدی دستم و بعد تحویل میگیری میذاری سر جاش.شمارش معکوس برای روز تولدت شروع شد یک ساله شدنت هیجان داره ....
2 تير 1396