یک ماه و یک روز
ا ز اومدنت یک ماه و یک روز گذشت... یک ماهه که عطر تنت رو حس میکنم و زندگی دوباره جاری میشه تو رگهام. بودن تو و یسنا در کنار بابای مهربونتون بهترین انگیزه من برای قوی تر بودنه. این یک ماه رو با استرس رفلاکست سر کردیم و با هر قطره شیری که مانع نفسهات میشد تنمون لرزید...خداروشکر که توی نازنین یادگرفتی چطور تلاش کنی برای رهایی ازین وضع. الان دیگه با چشم دنبالمون میکنی و گهگداری خنده ای تحویلمون میدی و این یعنی که داری یاد میگیری ارتباط برقرار کنی چشم بادومی کله گردویی من. یک ماهگیت مبارک نفس ...
نویسنده :
مامان الهه
19:18