رستا جانرستا جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

رستای دنیای ما

نوروز زیبای ۹۵

با وجود تو که دیگه اینروزها به سرعت داری خودت رو نشون میدی و بزرگ.میشی امسالمون رنگ و بوی دیگه ای داشت نازنینم. به یمن وجودت مامانی بدجور از هیکل افتاده نازنینم با همه رعایتهایی که میکنم ولی خوب اشکال نداره بعدها با بدوبدو دنبالت همه اش برمیگرده به حال اول. اینروزها با تکونهای گاه و بیگاهت دلم برات غنج میره که چه شکلی هستی و اون تو داری چکار میکنی... الان پاهات بود که خورد به شکمم یا دستهای نازنینت. !! حسابی قوی شو برای ورود به دنیای آدم بزرگها ...
10 فروردين 1395

دختر بی همتای من

روزهای اسفندیمون رو با مزه مزه کردن دختر دار شدن دوباره مون گذروندیم و چقدر شیرین شدیم از حلاوت وجود چند سانتی تو!و بیشتر از همه خواهری که انگار همه دنیارو به پاش ریختی وقتی فهمید که داره صاحب یه خواهر کوچولوی ناز میشه ....
8 فروردين 1395

63 میلیمتری!!

امروز صبح دوباره دیدمت ۶۳میلیمتری من!! میبینی چقدر کوچولویی ... نمیدونم چرا حس کردم پسری !!ولی مگه فرقی هم میکنه ۶سانتی من !! 
26 دی 1394

سلام نینی

خبر اومدنت رو به خواهری دادم اولش غافلگیر شد بعد هم به روی خودش نیاورد انگار هضم این خبر بزرگ براش سخت بود با اینکه خیلی وقته منتظر ورودت مونده.ولی فردا صبح که از خواب بیدار شد حسابی خوشحال بود و تمام حواسش به تو و به من بود .حتی  هی میومد و میگفت مامان دهنت رو باز کن و وقتی من باز میکردم بلند تو دهنم میگفت سلااااام نینی...حسابی ذوق زده اس و منتظر تو
29 آذر 1394

اعلام حضور

امروز ورودت رو به مامان بزرگیها و خاله جونات اعلام کردم  چون دلم میخواست موقع دعا کردنهاشون یه طور ویژه ای برامون دعا کنن تا من و تو بتونیم بهم کمک کنیم و با قدرت پیش بریم ...هنوز به اولین دیدارمون روی صفحه مانیتور یک ماهی مونده...سفت بچسب کنجد من!!
1 آذر 1394

آغاز یک سفر

آغاز یک سفر در آغاز راهی برای یک سفر بزرگ...اینقدر برای شروع سفرت انتظار کشیدم که بسیار مشتاقم برای در آغوش گرفتنت نازدار من ...سفت بچسب بهم!!!
26 آبان 1394